
ای گل یاسمنم سرو صنوبر شده ای پدرت کو که ببیند چه دلاور شده ای مکش اینقدر دو تا پاشنهی پا به زمین باعث هلهله و خندهی لشکر شده ای فکر کردم که اباالفضل زمین افتاده با قد و قامت عبّاس برابر شده ای پدرت زنده نبود و به تنش تیر زدند تو نفس میکشی از تیر پر از پر شده ای روی دستم بدن توست و یا موم عسل وای با لانهی زنبور برابر شده ای به قدر بوسه ای اکبر به صورت جای سالم داشت ولی این نعلها.... عمو ما را اگر لشکر تماشا هم کند مَردیم ولی دلواپس زنها شدم... عمّه ات زودتر از من بر اکبر آمد دیر اگر کرده به دنبال عبا میگردد