حاج اسلام میرزایی

ای تشنه‌ای که شرح غمت دربیان نبود

255
7
ای تشنه‌ای که شرح غمت در بیان نبود
ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود

ناراحتم زیاد نماندم کنار تو
شمر آمد و برای نشستن زمان نبود

هر ناقه‌ای به غربت من گریه کرده است
مانند من غریب در این کاروان نبود

ای‌کاش در رکوع عقیق از تو می‌گرفت
ای‌کاش بین قافله‌ای ساربان نبود

ماندم چرا به‌زور کشیدند از تنت
آخر لباس کهنهٔ تو که گران نبود

گفتم به آفتاب نتابد روی تنت
شرمنده‌ام که روی تنت سایه‌بان نبود

با لشکری برای سرت جنگ کرده‌ام
پس حق‌بده اگر که به جسمم توان نبود

دیروز شش برادر کرار داشتم
امروز دور خواهر تو جز سنان نبود

آغوش من که هست چرا مانده‌ای به خاک
جای تن تو به روی تن روان نبود

لعنت به این سفر که بدون تو می‌روم
تنها شدن که حق من نیمه‌جان نبود

باد صبا ببر به نجف روضهٔ مرا
روضه بخوان که دخت علی در امان نبود

ما رسممان شهادت و از جان گذشتن است
اما دگر اسیر شدن رسممان نبود

مرا در لحظهٔ خوشحالی‌اش زد
مرا در موقع بی‌حالی‌اش زد

کسی که تیغ خود را بر تنت کرد
مرا هم با غلاف خالی‌اش زد

امیدم رفت تا بازوی تو رفت
اباالفضلم چه شد ابروی تو رفت

سرم را ضرب یک نیزه شکسته
همان نیزه که بر پهلوی تو رفت

امان از ضربهٔ سنگین نامرد
امان از چکمهٔ خونین نامرد

همین امروز در آغوش من بود
سری که رفت با خورجین نامرد

کمک کن تا ردایت را ندزدند
حصیرت بوریایت را ندزدند

حواسم هست امشب در خیالم
حرامی بچه‌هایت را ندزدند

بیا رحمی به این دختر بیاور
برایم یک دوتا معجر بیاور

سنان نگذاشت تا مقتل بیایم
خودت انگشترت را در بیاور

به‌زحمت می‌دویدم دیر شد حیف
بریدند و بریدم دیر شد حیف

به پایم چادرم پیچید صدبار
حلالم کن رسیدم دیر شد حیف

****

به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من

سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تو رو بردن دیر رسیدم من

****

پنجه گذاشته لابه‌لای موت
خنجرشو گذاشته رو گلوت

بمیره خواهرت که این‌طوری
با نوک نیزه کرده زیر و روت

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش