ای به مقتل خدا ثنا خوانت
1771
25
- ذاکر: حاج مهدی سماواتی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت زینب (س)
- مناسبت: شام غریبان
- سال: 1401
ای به مقتل، خدا ثنا خوانت
وی سر نیزه صوت قرآنت
آفرینش محیط احسانت
دشمن و دوست هر دو گریانت
پدر و مادرم به قربانت
دل تجلّیگَهِ خدایی تو است
جان پیغمبران فدایی تو است
کعبه تا حَشر کربلایی تو است
میزند دست خود به دامانت
پدر و مادرم به قربانت
صبر، مَرهون صبر زینب توست
ماه، شمعی به محفل شب توست
چرخ، مشتاق ذکر یا رب توست
آب، آب از خجالت لبِ توست
دل من شعلهی فروزانت
پدر و مادرم به قربانت
تو که خود مشعل هُدی بودی
تو که خورشید ابتدا بودی
تو که بر خلق مُقتدا بودی
تو که آیینهی خدا بودی
از چه کردند سنگبارانت
لالهها جامه پاره میکردند
باغبان را نظاره میکردند
به گلویت اشاره میکردند
همه با هم شماره میکردند
بر رُخِ یاسها نشانه زدند
طایِران را در آشیانه زدند
زینبت را تازیانه زدند
دخترت را در آن میانه زدند
شد خزان لالههای بُستانت
پدر و مادرم به قربانت
ساربان آرام قدری آهسته
ماهِ من اینجا در خون نشسته
دستِ کین اینجا لاله چید از من
شش برادر را سر بُرید از من
در همین گودال دست و پا میزد
مادرم زهرا را صدا میزد
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
سه غم آمد مرا هر سه به یکبار
اسیری و غریبی و غم یار
غریبی و اسیری چاره دارد
غم یار و غم یار و غم یار
وی سر نیزه صوت قرآنت
آفرینش محیط احسانت
دشمن و دوست هر دو گریانت
پدر و مادرم به قربانت
دل تجلّیگَهِ خدایی تو است
جان پیغمبران فدایی تو است
کعبه تا حَشر کربلایی تو است
میزند دست خود به دامانت
پدر و مادرم به قربانت
صبر، مَرهون صبر زینب توست
ماه، شمعی به محفل شب توست
چرخ، مشتاق ذکر یا رب توست
آب، آب از خجالت لبِ توست
دل من شعلهی فروزانت
پدر و مادرم به قربانت
تو که خود مشعل هُدی بودی
تو که خورشید ابتدا بودی
تو که بر خلق مُقتدا بودی
تو که آیینهی خدا بودی
از چه کردند سنگبارانت
لالهها جامه پاره میکردند
باغبان را نظاره میکردند
به گلویت اشاره میکردند
همه با هم شماره میکردند
بر رُخِ یاسها نشانه زدند
طایِران را در آشیانه زدند
زینبت را تازیانه زدند
دخترت را در آن میانه زدند
شد خزان لالههای بُستانت
پدر و مادرم به قربانت
ساربان آرام قدری آهسته
ماهِ من اینجا در خون نشسته
دستِ کین اینجا لاله چید از من
شش برادر را سر بُرید از من
در همین گودال دست و پا میزد
مادرم زهرا را صدا میزد
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
سه غم آمد مرا هر سه به یکبار
اسیری و غریبی و غم یار
غریبی و اسیری چاره دارد
غم یار و غم یار و غم یار
نظرات
نظری وجود ندارد !