ای بانوی مهر و آب لبیک احیاگر آفتاب لبیک ما مرتکب جرم و خطاییم ستار هر ارتکاب لبیک هرگاه شود نام تو عرضه از ما برسد جواب لبیک ای آنکه به زمرهی حقیقت با تو برود سراب لبیک ای آنکه لباس واقعیت تن پوش کنی به خواب لبیک قرآن همه از خط تو باشد ای کاتبهی کتاب لبیک ما خُسر ندیدیم و نبینیم ای سود علی الحساب لبیک بر مادریات دل بسپاریم ای رحمت بی عتاب لبیک حساس به روی مرتضاییم ای جوشن بو تراب لبیک میگفت علی تو را به کوچه در کشمکش طناب لبیک با آه تو فضه پشت آن در سر داد چه با شتاب لبیک تا دید تو را به گریه گفتا ای یاس شده گلاب لبیک محسن به فدای یار کردی پس داده تو را رباب لبیک دیروز بود انگار عشقت در گلم رفت گفتی علی غمهای عالم از دلم رفت دیروز بود انگار با تو پا گرفتم خندیدی و آرام دستت را گرفتم دیروز بود انگار شب را کور کردیم یک خانهی کوچک به زحمت جور کردیم دیروز بود انگار رونق داشت باغم با بودن تو غم نمیآمد سراغم دیروز بود انگار گل با شمع بودیم شبها سر یک سفره با هم جمع بودیم دیروز بود انگار دنیا کام من بود در شهر عنوانم علی بتشکن بود دیروز بود انگار دادم این خبر را گفتم که زهرا هست بفروشم سپر را دیروز بود انگار فکرم ماندنت بود زیباترین اوقات من نان پختنت بود دیروز بود انگار با شور جوانی میایستادی تا نماز شب بخوانی امروز اما غم گرفته خانهام را سردرد اذیت میکند ریحانهام را امروز اما هر نمازش بی قنوت است هر چیز میگویم جواب او سکوت است ای که با من بستهای لب بر کلام پلک بر هم میزنی جای سلام امروز اما بخت حیدر واژگون است هر جای بستر را که میبینیم خون است امروز اما سوخت مغز استخوانم با من وصیت کرد بانوی جوانم امروز اما غم دلم را زیر و رو کرد از حال زهرایم مغیره پرس و جو کرد امروز اما کوثر من در مدینه زخم عمیق میخ در دارد به سینه امروز اما خاک شسته جامهام را گم کردهام در کوچهها امامهام را دلم میسوزه واسه طفل معصوم یه دل سیر منو ندیده کلثوم برای بغض بی صدای زینب برا حسن برا حسین مظلوم دلخوشیشون شده تنور روشن میگن که مادر داره قصد موندن دوباره بوی نون گرفته دستم اومدن و کنار من نشستن حسن بیا شونه کنم موهاتو یه لحظه بردار از زمین نگاتو بین من و تو موند داغ کوچه فقط خدا میدونه غصههاتو زینب بیا شونه کنم موهاتو مادری کن خواهر برادراتو مادری کن برای بابات علی مادری کن قصهی کربلا را بیا حسین شونه کنم موهاتو بیا بگیرم خاک دست و پاتو بیا تو چشم مادرت نگاه کن بیا بگیرم اشکای چشاتو چشماتو قربون تو چشمات میبینم بی کسی و غربت و قتلگات و دارم میبینم توی دست قاتل خنجر لب پریده و موهاتو دارم میبینم که فرات پر آب کرده عطش ترک ترک لباتو دارم میبینم که زدن به نیزه سر قشنگ تو و بچهها تو دارم میبینم که غروب دهم آتیش گرفت دامن خیمهها تو دارم میبینم که دارن میبندن دستای دخترا و خواهراتو چادرت را بتکان روزیه ما را بفرست ای که روزیه دو عالم همه از چادر توست