این قصه رو تازیونه می‌دونه

این قصه رو تازیونه می‌دونه

[ حسین طاهری ]
این قصّه رو تازیونه می‌دونه
در و دیوار خونه می‌دونه

کسی که می‌دونه چیه غصّه
گریه‌های شبونه می‌دونه

مادر از درد، عرق سرد می‌کنه
از طرز استراحتش معلومه پهلوش درد می‌کنه

تا می‌خوابه این‌ شبای آخریش
زخم رو ابروش باز می‌شه
خونی می‌شه بازم روسریش

همه‌ی دغدغه‌اش اینه، علی نبینه زخم صورتو
درداشو ریخته تُو خودش، خدا می‌بینی غیرَتو

مادر مهربون من، مادر مهربون من...

*****

در سوخته از آتیش دلِ مادر
داره یه دل پُر گِله مادر
غریبی یعنی اینکه روز و شب
جلو چشمه قاتل مادر

غربت یعنی فاطمه‌ی بی علی
که پشت در اون دوّمی
هم‌دست بشه با اوّلی

غربت یعنی علی بی فاطمه
یعنی که دستت بسته‌شه به زور جلو چشمِ همه

علی حلال کنی منو آخه نشد ببینی بچّتو
مادر حلالیت می‌خواد خدا می‌بینی غیرَتو

مادر مهربون من، مادر مهربون من...

*****

یاسِ علی زخمی از تبر داره
فقط حَسنه که خبر داره
مادر امروزم تیمّم کرد
آخه آب براش ضرر داره

می‌شه حساس صورتی که نیلیه
هر چی داره درد می‌کِشه زیر سر اون سیلیه

لعنت بر اون دستایی که بی هوا
بالا اومد تُو کوچه‌ها
مادرمو کُشت بی صدا

خاکیه چادرش ولی رها نکرد این امانتو
خاکیه امّا محکمه خدا می‌بینی غیرَتو

مادر مهربون من، مادر مهربون من...

نظرات