انقدر خستهم، انگاری اندازهی هزارنفر خستم منم از ناله و از چشای تر خستم بسکه میزنم روی سینه و سر خستم انقدر تنهام، دیگه وقتی اومدم از اونسفر تنهام حتّی از کوفه و شام، بیشتر تنهام وقتی مونده باشم از تو بیخبر تنهام، تنهام برای غصّههای سینه، مرگ درمونه داغ یه شیرخوارمون، به حرف آسونه داغ دل منو فقط حسین میدونه حسینجان، بهجان مادرم دیگه آب گذشته از سرم بهدادم برس برادرم (حسین جان)۴ انقدر سخته، اینو من میگم با این دلی که سرسخته با غریبهها که باشی همسفر سخته به دلاشون اشکا باشه بیاثر سخته انقدر سخته، ببینی کبوترو بیبالوپر سخته ببینی برادرو بدون سر سخته به عدو بگی لباسشو نبر سخته ذبیح ما رو خاک قتلگاه غارت شد خیمهی ما به دست یکسپاه غارت شد هشتادوچار چادر سیاه غارت شد من و دست بسته و طناب من و بیقراری رباب من و گریههای بیحساب حسینجان، بهجان مادرم دیگه آب گذشته از سرم بهدادم برس برادرم (حسین جان)۴ انقدر دیدم، دخترامونو اسیر و خونجگر دیدم دفن یه سهسالهرو دم سحر دیدم هردفعه به نیزه گفت منم ببر دیدم انقدر خستهم، مثل حال خیمههای شعلهور خستم مثل اونهمه اسیر بیسپر خستم مثل قصّهی رقیّه و پدر خستم با هرنفس تو اونهمه عذاب مردم من با تازیونهخوردن رباب مردم من پیش سرت تو مجلس شراب مردم من بهجون سهسالهی شهید دیگه نوبت منم رسید قدم مثل دخترت خمید حسینجان، بهجان مادرم دیگه آب گذشته از سرم بهدادم برس برادرم (حسین جان)۴
عالیی
عالی🖤🖤🖤
😢😢😢😢😢😢
خوب است
خیلی خیلی عالی است
عالی