امشب سوی من باد صبا خوش خبر آمد پدر از سفر آمد در ظلمت ویرانه فروغ سحر آمد پدر از سفر آمد سلام، سرِ از نی رسیده سلام، قدمت روی دیده سلام، بر آن رگهای بریده سلام، لب و دندان شکسته سلام، به دو تا پلک بسته سلام، ای زلف به خون نشسته ابالمظلوم بابا جان بابا جان... پرپر شده هر ثانیه دلتنگ برایت به قربان صدایت با دختر خود حرف بزن، جان به فدایت به قربان صدایت بگو، چه شد از ما بریدی؟ بگو، سر نیزه چه دیدی؟ بگو، فریاد مرا شنیدی؟ ببین، که خرابه نشینم ببین، نتوانم ببینم ببین، من افتاده بر زمینم