الا که موسم شادی وهمدلی آمد

الا که موسم شادی وهمدلی آمد

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
الا که موسم شادی و همدلی آمد
زمان نادعلیاً سینجلی آمد

زمین سامره را سینه منجلی آمد
دهم ولی خداوند را ولی آمد

که دومین حسن از چهارمین علی آمد
بر آن علی به گل روی این حسن صلوات

ولی ذات خدا شاه انس و جان است این
جهان جان نه، که جان همه جهان است این

چراغ اهل زمین، ماه آسمان این
به جسم شرع وتن  اهل دین روان است این

امام ما پدر صاحب الزمان است این
بر این امام و بر آن صاحب زمین صلوات
 
چراغ دیده، رخِ دلربای این پسر است 
تمام عالم خلقت، برای این پسر است 

چو ذات حق به دل خلق جای این پسر است 
دل شکسته دلان آشنای این پسر است 

سخن اگر به مدیح و ثنای این پسر است 
به صفحه و قلم و منطق و سخن صلوات 

وزیده بوی گلِ مهر او ز هر چمنی 
نیافریده خداوند همچو او حسنی 

خوشا زبان‌ و خوشا منطق‌ و لب‌ و دهنی 
که در ثنای وجودش برآورد سخنی 

به یادِ روی تو هر جا، که هست انجمنی 
سزد که خلق فرستد، بر انجمن صلوات 

سلام خلق‌ و درود خدا به جان‌ و تنش 
فدای لیله‌ی میلاد و صبحِ آمدنش 

جمالِ آینة، ذاتِ حیّ ذوالمننش 
به باغ وحی دمد بوی گل ز پیرهنش 

وجود مهدی موعود سروِ نسترنش 
به باغبان‌ و بر این سرو نسترن صلوات 

ز پرده چهره چو بی‌پرده همچو ماه نمود 
دل امام دهم را به یک کرشمه ربود 

شهادتین ز لب‌های جان‌فزاش سرود 
به فاطمه به علی بر ائمه گفت درود 

سپس بخواندن قرآن دهان چو غنچه گشود 
به آیه آیه‌ی قرآن بر آن دهن صلوات 

خدا ستوده به قرآن خود عیان او را 
رسول خوانده امامِ جهانیان او را 

ستوده حجّت حق صاحب الزّمان او را 
پدر گرفته در آغوش همچو جان او را 

نهاده بوسه به حسن‌ و لب و دهان او را 
بر آن لبی که ورا گشته بوسه‌زن صلوات 

الا که حجّت حی خدای دادگری 
ز سروران جهان تا جهان به‌پاست، سری 

سران خلق سراسر ستاره تو قمری 
به فاطمه پسری‌ و به مهدی‌اش پدری 

زِ وصف خوبترانِ زمانه خوب‌تری 
به حضرت تو زِ دادار ذوالمنن صلوات 

سلام باد به جان‌ و درود بر بدنت 
روانِ عیسی مریم زِ فیض پیرهنت 

هزار موسی عمران به طور، هم سخنت 
نشان بوسه‌ی داوود بر لب‌ و دهنت 

گرفته یوسف صدیق، جان زِ فیض تنت 
تو را ز جمله نبیّین، به جان و تن صلوات 

به وصف تو چه توان گفت کس که خود حسنی
به شهر سامره و باغبان هر چمنی

قسم به حق خدا خوب‌تر ز وصف منی
نکوتر از گل توصیف و باغبان هر چمنی

تو خود به گلشن توحید باغ یاسمنی
ز لاله‌ی تو به باغ یاسمن صلوات


ز آب ِجوی تو خضر وجود رُخ شوید 
به شوق کوی تو پیرِ طریق ره پوید 

جهان به گردش خود گردد و تو را جوید 
بهشت لاله‌ی خود از دم تو می‌بوید 

ز زلف پر شکنت عِطر تازه می‌روید 
به عطر تازه‌ی آن زلفِ پُر شکن صلوات 

خوشا دلی که بوَد باغِ جنّت غم تو 
خوشا گلی که گرفته‌ست، فیض از دم تو 

دل هزار سلیمان اسیر خاتم تو 
سلام بر تو و بر مهدیِ مکرّم تو 

ثنای توست نه تنها به نظمِ میثم تو 
تو را ز پیر و جوان‌ و، ز مرد و زن صلوات

نظرات