
الا ای تیرگیهای شب! ای خاموشی صحرا! زمینها! آسمانها! کهکشانها! گوش سر تا پا ببینید از دل بشکسته آوای که میآید که نزدیک است بنیاد فلک را برکند از جا کدام افتاده از پایی به خاک تیره افتاده که گویی خاک، معشوق است و او چون عاشقی شیدا به پای نخلها بنگر که اشک کیست میبارد؟ که نخلستان ز اشکش میدهد شیرینترین خرما شبی در تیرگی پویا شدم آهسته آهسته که آن خلوتنشین حجلهی شب را کنم پیدا به ناگه در مناجات و نوای عاشقی دیدم امیر المومنین را محو ذات خالق یکتا نه خوفش از جحیم و نی هوای جنّتش بر سر نه در افسوس دیروز و نه در اندیشهی فردا ز خشم افکنده بر اعضای دنیا لرزه و گوید: که ای دنیا! چه خواهی از علی عالی اعلا؟ من از آغاز عمر خود طلاقِ دائمت گفتم ز چشمم دورتر شو دور، غُرّی غَیری ای دنیا! شب تاریک و نخلستان و این صحرا بُوَد شاهد که این دنیا بُوَد زندان و من زندانی دنیا چه شبهایی که نان دادم به سائلها و بشنیدم که میگفتند: یا رب! از علی برگیر دادِ ما نه آن سائل مرا بشناخت در آغوش تاریکی نه من در نزد او کردم برایش نام خود افشا تو هم دنیا چو آن سائل مرا نشناختی هرگز که خون کردی دل زار مرا پیوسته ای دنیا! تو زهرای مرا در سن هجده سالگی کُشتی تو پیش چشم من سیلی زدی بر صورت زهرا تو بشکستی ز کین بین در و دیوار پهلویش تو کُشتی محسنِ ششماههاش از کینهی اعدا ***** گر آب ندارد پدر مظلومم ور شیر ندارد مادر محرومم از آب گذشتم و نمیخواهم شیر بیرون بکشید تیر از حُلقومم