محمدرضا میرزاخانی

از مشت خاک آدم و حوا که آفرید

1405
3
از مشتِ خاک، آدم و حوا که آفرید
فردوس و عرش و فرش و ثریا که آفرید

اِدریس و شِیث و نوح و مسیحا که آفرید
همچون نبی پیمبر عظما که آفرید

مثل علی امیرِ مُعلا که آفرید
بعدش که یازده گُلِ زیبا که آفرید

از خاک پایشان گِلِ ما را که آفرید
وقتی تمامِ ارض و سماء را که آفرید

گفت ای نبی هر آنچه در عالَم به پا شده
تنها به عشق حضرت زهرا بنا شده

چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا

شگفتا فاطمه، یا لَلعَجب زهرا
چه می‌فهمم من از زهرا، وَ ما أدراکَ ما زهرا

مرا در سایه‌ی خود برد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم

مدام او وصله می‌زد، وصله‌ای دیگر بر آن چادر
که جبرائیل می‌بندد دخیلِ در بر آن چادر

ستون آسمان‌ها می‌گذار سر بر آن چادر
تیمم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر

همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده
کمی از گرد و خاکش رستخیزِ کربلا بوده

***

گریه آباد شدم خانه‌ات آباد حسین
به دو صد دُر و گوهر دیده‌ی تر نفروشم

***

خسته نباشید
ایشاالله اربعین همه کربلا باشید

بده در راه خدا
اربعین کربُبلا

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش