ازخیمه برون آمده آیینهی قرص قمر
147
0
- ذاکر: حاج عبدالله باقری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: قاسم بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب ششم محرم
- سال: 1402
از خیمه بُرون آمده، آیینهی قرص قمر
شیری به میدان میزند، مستانه و شوریدهسر
قلب حرم، قلب عمو، قلب همه، دنبال او
او غرق در عشق عمو و، مست است از جام عمو
با اِن یکاد عمّه، شد راهی به میدان این پسر
در ترس چشم کوفیان، تمثال حیدر را نگر
ابرو گره کرده است، فرزند مُعِزّ المؤمنین
از هیبت این نوجوان، لرزید ارکان زمین
گویا مهیّا گشته تا، برپا نماید محشری
با ذوالفقار حیدر و، رزم علیاکبری
فریاد زد: اِن تُنکِرونی، این منم، ابنُ الحَسَن
فرزند پاک مرتضی، سِبطُ نبیِ المُؤتَمن
شمشیر میچرخاند، آقازادهی شیر جمل
زهره درید ابروش، از یک لشکر هفتاد یل
با رزم داده خاتمه، هر قال را هر قیل را
از خون دشمن ساخته، صدها فرات و نیل را
میشد شنید از غرّش او، صور اسرافیل را
فریادهای ممتد تکبیر جبرائیل را
دیدند اهل عرش، از رزم علی تمثیل را
ردّ عرق بر روی پیشانیِ عزرائیل را
آیات خشم مرتضی، تفسیر شد در کربلا
طرز نبرد مجتبی، تکثیر شد در کربلا
پاشیده شد شیرازهی کلّ سپاه از هیبتش
پاشیده شد قلب یلان، از صولت و از شوکتش
در قبضه دارد جنگ را، همچون عقابی تیز پر
فریاد سر داده عدو، اَینَ المفر؟، اَینَ المفر؟
طوفان شده از غرش این شرزه شیر مجتبی
با هر هجومش میشود، سرها معلق در هوا
دشمن حریف او نمیشد، در نبرد تن به تن
یکبار دیگر کوچه و، اینبار فرزند حسن
ای کوردلان، باور من را نزنید
تنها شدهام، یاور من را نزنید
یک ضربهی سنگ، شیشه را میشکند
از چار طرف، همسر من را نزنید
اگر بار گران، بودیم و رفتیم
گردیده بود قنفذ، همدست با مغیره
این با غلاف شمشیر
داماد خیمه، میری و حرزت میشه اِن یکاد خیمه
به احترامت رفتنت، ایستاده خیمه، داماد خیمه
جای حسن پشت سرت، من اشک میریزم
پیراهن بختت شده کفن، عزیزم
زیباییه صورتتو نقاب میگیرم
نمیرسه پان به رکاب، برات بمیرم
میخ و دری نیست، اینجا هنوز که هیزم شعلهوری نیست
از لگد و فشار در هم، خبری نیست
چرا غم عالم روی دلم نشسته
داره میاد صدای استخوان شکسته
پهلوی مادرم شکست، شد قد خمیده
چطور شکستنت شدی، قامت کشیده
بریم از اینجا، تو بغلم میون این محشر و غوغا
بیا باهم گریه کنیم برای فردا
تو روی نی میری، عروست پای نِیزت
کی اینجوری ماه عسل میره تو غربت
حقشه نقل بپاشن از تو آسمونا
شما رو سنگ میزنن از رو پشت بوما
شیری به میدان میزند، مستانه و شوریدهسر
قلب حرم، قلب عمو، قلب همه، دنبال او
او غرق در عشق عمو و، مست است از جام عمو
با اِن یکاد عمّه، شد راهی به میدان این پسر
در ترس چشم کوفیان، تمثال حیدر را نگر
ابرو گره کرده است، فرزند مُعِزّ المؤمنین
از هیبت این نوجوان، لرزید ارکان زمین
گویا مهیّا گشته تا، برپا نماید محشری
با ذوالفقار حیدر و، رزم علیاکبری
فریاد زد: اِن تُنکِرونی، این منم، ابنُ الحَسَن
فرزند پاک مرتضی، سِبطُ نبیِ المُؤتَمن
شمشیر میچرخاند، آقازادهی شیر جمل
زهره درید ابروش، از یک لشکر هفتاد یل
با رزم داده خاتمه، هر قال را هر قیل را
از خون دشمن ساخته، صدها فرات و نیل را
میشد شنید از غرّش او، صور اسرافیل را
فریادهای ممتد تکبیر جبرائیل را
دیدند اهل عرش، از رزم علی تمثیل را
ردّ عرق بر روی پیشانیِ عزرائیل را
آیات خشم مرتضی، تفسیر شد در کربلا
طرز نبرد مجتبی، تکثیر شد در کربلا
پاشیده شد شیرازهی کلّ سپاه از هیبتش
پاشیده شد قلب یلان، از صولت و از شوکتش
در قبضه دارد جنگ را، همچون عقابی تیز پر
فریاد سر داده عدو، اَینَ المفر؟، اَینَ المفر؟
طوفان شده از غرش این شرزه شیر مجتبی
با هر هجومش میشود، سرها معلق در هوا
دشمن حریف او نمیشد، در نبرد تن به تن
یکبار دیگر کوچه و، اینبار فرزند حسن
ای کوردلان، باور من را نزنید
تنها شدهام، یاور من را نزنید
یک ضربهی سنگ، شیشه را میشکند
از چار طرف، همسر من را نزنید
اگر بار گران، بودیم و رفتیم
گردیده بود قنفذ، همدست با مغیره
این با غلاف شمشیر
داماد خیمه، میری و حرزت میشه اِن یکاد خیمه
به احترامت رفتنت، ایستاده خیمه، داماد خیمه
جای حسن پشت سرت، من اشک میریزم
پیراهن بختت شده کفن، عزیزم
زیباییه صورتتو نقاب میگیرم
نمیرسه پان به رکاب، برات بمیرم
میخ و دری نیست، اینجا هنوز که هیزم شعلهوری نیست
از لگد و فشار در هم، خبری نیست
چرا غم عالم روی دلم نشسته
داره میاد صدای استخوان شکسته
پهلوی مادرم شکست، شد قد خمیده
چطور شکستنت شدی، قامت کشیده
بریم از اینجا، تو بغلم میون این محشر و غوغا
بیا باهم گریه کنیم برای فردا
تو روی نی میری، عروست پای نِیزت
کی اینجوری ماه عسل میره تو غربت
حقشه نقل بپاشن از تو آسمونا
شما رو سنگ میزنن از رو پشت بوما
نظرات
نظری وجود ندارد !