إن كانَ دينُ محمدٍ لمْ يَستقِمْ إلّا بقتلي فَيا سيوفُ خُذيني، فَلَن أُفارقَ ديني... فهمیدم از پیشونیِ پیمبر از روی حمزه، از تنِ ابوذر فهمیدم از زخمای بالِ جعفر از پلک مالک، از وجود حیدر فهمیدم اینکه اَخم زینتِ ابرویِ مَرده لازمهی هر نَبَرده فهمیدم اینکه زخم زیورِ مردای مَرده دنیا رو درمینورده دنبال عاشق میگرده آن زخم که زیبِ فرقِ حیدر شده است در عرصهی کربلا مکرّر شده است بیزیورِ زخم، قامتِ شیعه مباد این کوه به زخمِ تیشه خو گر شده است إن كانَ دينُ محمدٍ لمْ يَستقِمْ إلّا بقتلي فيا سيوفُ خُذيني، فَلَن أُفارقَ ديني... **** از تیغ و آهن واهمه ندارم از بانگ دشمن واهمه ندارم ترسی نه از تیر و تفنگ و تَرکش از جون سپردن واهمه ندارم میترسم از خودم اینکه یقینم بلرزه اینکه پشیزی نَیَارزه میترسم از خودم اینکه تو دنیا اسیرم جوازِ عشقو نگیرم جز با شهادت بمیرم در مَسلخِ عشق جز نکو را نکُشند روبَه صفتانِ زشتخو را نکُشند گر عاشقِ صادقی زِ کشتن مگریز مردار بُود هر آنکه او را نکُشند إن كانَ دينُ محمدٍ لمْ يَستقِمْ إلّا بقتلي فيا سيوفُ خُذيني، فَلَن أُفارقَ ديني...