آوارِ غمت روی سرَم ریخت
4148
14
- ذاکر: علی اکبر حائری
- سبک: زمینه
- موضوع: حضرت علی اکبر (ع)
- مناسبت: شب هشتم محرم
- سال: 1403
آوارِ غمت روی سرَم ریخت
یک خیمه رو داغ تو بههم ریخت
چه ریخت و پاشی شد
شبیه شدی به برگای پاییز
چه ریخت و پاشی شد
به خیمه اومدی ولی ریز ریز
ارباً اربا تَنِتو، رُو خاک صحرا دیدم
خدا میدونه که تا بزرگ بِشی خمیدم
از خیمه تا بدنت، با زانوهام رسیدم
لطفِ نیزهست، تَن بسیاره
تسبیحی که شد صد پاره
کاری کردن بابای تو
هر جای دشت، اکبر داره
امون از غریبی...
*****
اینقدر کسی کشتهش هم عزیز نیست
قربونیام اینقدر آخه ریز نیست
مِنای تو اینجاست
بابای پیر تو شده ماتت
مِنای تو اینجاست
قبول باشه الهی خیراتت
گفتم دارم یه علی، کنارمه همیشه
عصای پیریِ من، شکستی مثل شیشه
هر جوری میچینمت، تَنِ تو تَن نمیشه
چشم خورد انگار، قدّ و بالات
خندیدن به اشک بابات
قطعه قطعه پیکر برگشت
اکبر رفت و اصغر برگشت
امون از غریبی...
یک خیمه رو داغ تو بههم ریخت
چه ریخت و پاشی شد
شبیه شدی به برگای پاییز
چه ریخت و پاشی شد
به خیمه اومدی ولی ریز ریز
ارباً اربا تَنِتو، رُو خاک صحرا دیدم
خدا میدونه که تا بزرگ بِشی خمیدم
از خیمه تا بدنت، با زانوهام رسیدم
لطفِ نیزهست، تَن بسیاره
تسبیحی که شد صد پاره
کاری کردن بابای تو
هر جای دشت، اکبر داره
امون از غریبی...
*****
اینقدر کسی کشتهش هم عزیز نیست
قربونیام اینقدر آخه ریز نیست
مِنای تو اینجاست
بابای پیر تو شده ماتت
مِنای تو اینجاست
قبول باشه الهی خیراتت
گفتم دارم یه علی، کنارمه همیشه
عصای پیریِ من، شکستی مثل شیشه
هر جوری میچینمت، تَنِ تو تَن نمیشه
چشم خورد انگار، قدّ و بالات
خندیدن به اشک بابات
قطعه قطعه پیکر برگشت
اکبر رفت و اصغر برگشت
امون از غریبی...
نظرات
نظری وجود ندارد !