آقا سلام، ما به سلام شما خوشیم ما بیمرامها به مرام شما خوشیم به یک جمله بِده بر قلب این دلداده تسکین به لبخندی خلاصم کن، از این هجرانِ غمگینی تو که یک گوشهی چشمت، غم عالَم ببَرد حیف باشد که تو باشی و مرا، غم ببَرد تمامِ عمر با فکر و خیالت رفت تا شاید دَمی همصحبتت باشم عجب رویای شیرینی کنار من نشستن، کسرِ شأنت بود اما گاه نمیافتد مگر، راه کریمان سوی مسکین جوانی رفت و گفتم، وقت پیری محضرت باشم ولیکن زنده میمانم؟ نمیدانم چه تضمینی؟ نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر، شَبش نانِ روضه نفروشم غمِ گرسنگیات قوت غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک مینوشم قسم به کتریِ جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را، نمیجوشم گرفت رو به خدا زندگیِ تاریکم به لطف شعلهی در چلچراغ درپوشم حسین گفت، پدر جای لایلایی شب شراب ریخت به جانم، هنوز مدهوشم به چهارگوشهی قبرم قسم، که بعد از مرگ به یاد صحن و سراتم، به یاد ششگوشهام کفن که دست مرا بست، دستِ تو باز است و دستِ باز تو یعنی، بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنهات نمیمیرم؟ مرا ببخش عزیزم که آب مینوشم