در شهر چو افتاده با اهل و عیالی مِیخانهها انبارشان رونق گرفته شراب میخوره روبهروی چشمای رباب میخوره عذابم میده وقتی که جلو سکینه آب میخوره پیرانِ اینجا هم به فکر جنگ هستند نجّارهها بازارشان رونق گرفته این روزها کوفه شده شهر کنیزان هرزگیِ رفتارشان رونق گرفته دروازه وا شد زینبِ تو معطّل رقّاصهها شد هجوم آوردن گوشوارهی گوش رقیّه رو بردن آرامش من ابیعبدالله...