شدم آواره به کوفه

شدم آواره به کوفه

[ قاسم نعمتی ]
شدم آواره به کوفه – پریشان حال و غریبم
کجایی سالار زینب – میا کوفه ای حبیبم

حسین جان – سر دارالعماره
ندارم – دگر من راه چاره
سلامت – دهم با هر اشاره

تمام حرفم جز این سخن نیست
بگو زینب در کوفه کفن نیست

من این شهری که دیدم حسین جان – جای زن نیست

حسین جان میا کوفه حسین

گرفتاره کوچه هایم – گرفته بغضی گلویم
که برده این بی وفایی – به پیش تو آبرویم
حسین جان – پر از خون شد دهانم

 پریشان – تمام گیسوانم
خودم را – به هر سو میکشانم

سفیرت ذبیحِ بالقفا شد
تنم بر خاک کوچه رها شد

ببین تشییعِ جسمم به زیر – دست و پا شد
حسین جان میا کوفه حسین

سخن از ضرب عمود و – سخن از چشم علمدار
از آن ترسم خواهر تو – تماشاگردد به بازار

حسین جان – میاور خواهرت را
به قاتل – مده موی سرت را
در آور – خودت انگشترت را

برای قتل تو نقشه دارند
لباسه کهنه از تن در آرند

به پیش چشم زینب به سینه – پا گذارند


ghasemnemati_ir@

نظرات