یک نصفهروز، قدر چهلسال خسته شد زینب کنار رأس برادر، شکسته شد از دور دید، شمر کجا پا گذاشته اینگونه شد نماز عقیله، شکسته شد میدید دستهدسته به گودال آمدند میدید جسم دلبر خود، دستهدسته شد خیلی مسیر خیمه و گودال را دوید یک نصفهروز، قدر چهل سال خسته شد با نیزهای که روی گلویش گذاشتند راه نفسکشیدن ارباب، بسته شد
عالی