یوسفم دیدی چطور کار تو هم کشید به صحرا

یوسفم دیدی چطور کار تو هم کشید به صحرا

[ کربلایی نریمان پناهی ]
یوسفم دیدی چطور کار تو هم کشید به صحرا
دست شمشیر با سخاوت جسمتو بخشید به صحرا

مثل یه تسبیح پاره از زمین باید جَمعت کرد
روز و شب گریه به وضعیت جسمِ مُبهمِت کرد

تو رو کشتن
جلو چشام با این‌همه شمشیر 
زدن دو تا هدف رو با یک تیر
هم تو زمین خوردی و هم من

می‌دونستن
می‌سوزه از غم جگرش بابا
می‌میره بعد از پسرش بابا
که وحشیونه تو رو کُشتن

می‌میره مادرت لیلا، علیِ اکبر بابا
علی جانم علی جانم... 

****

یوسفم گرگای صحرا کردن آخر کردن اِرباً اِربات
می‌شه تعداد یه لشکر رو شمرد از روی زخمات

دست خالی برنگشته یک نفر از پیش جسمت
از تو هیچ چیزی نَمونده دیگه بابا غیرِ اِسمت

با اینکه تو
شبیه‌ترین بودی به پیغمبر 
ریختن سرت تموم این لشکر 
برای غارت و تَصَرُّف

مثل خیرات
جلو چشای گریونِ بابا
تنِ تو رو میون این صحرا
به هم دیگه کردن تعارف

امان از این غمِ عُظمی علیِ اکبر بابا...

نظرات