گلوی هجر فشردم که داده آزارم فراق یار چه کرده است با دل زارم سلام صبح امیدم، سلام مطلع فجر هنوز منتظر صبح روز دیدارم برای من که گدایم جهان نمیارزد اگر ز دامن لطف تو دست بردارم به اینکه آبرویم ریخته، نگاه نکن نگاه کن چقدر بی پناه و ناچارم گره به کار من افتاده است، بازش کن مرا ز خانهی خود رد نکن، گرفتارم کسی نبودم و قدر و بها به من دادی کسی نبوده بجز فاطمه خریدارم تمام نوکریم را، به روضه مدیونم تمام زندگیم را، به تو بدهکارم دوباره آمدهام مجلس عموجانم دوباره سینهزن روضهی علمدارم چه لطفها به گدای عموی خود داری ز عشق تو به اباالفضل من خبر دارم رسید در بر عباس و گفت حسین ببین کنار تو، من دست بر کمر دارم بگو که زخم تنت را، چگونه بشمارم بگو چگونه ز چشم تو، تیر بردارم