(گفت من ماه بنیهاشم سرور قلب زهرا شبل حیدر زادهی، آزادهی امّالبنینم)2 دست دادم در ره حق تا که یزدان داد بالم با همه قدّوسیان طیّار در خُلد بَرینم روز محشر هر شهیدی میبرد حسرت به جانم زانکه پرچمدار نور چشم ختم المرسلینم تشنه لب در آب رفتم این سخن با خویش گفتم (من چگونه آب نوشم شاه را عطشان ببینم؟)2 مشک را پر کردم از آب و به خود گفتم که باید راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم (راه نخلستان گرفتم، لیک از شمشیر دشمن قطع شد دست علم گیر از یسار و از یمینم)2 (گفتم اینک دست دادم، آب دارم غم ندارم)2 ساقی طفلان عطشان و پریشان و حزینم (ناگهان دیدم که در ره ریخت آب و سوخت جانم)2 تیر زد بر مشک آن خسمی که بود اندر کمینم (دیگر از دیدار طفلان حسین شرمنده بودم)2 (تیر زد دشمن به چشمم تا که طفلان را نبینم)2 گفتم اینک خوب شد، خوب است برگردم به خیمه ناگهان بر سر فرود آمد عمود آهنینم