گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت، رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت، رفت برق عشق ار خرمن پشمینهپوشی سوخت، سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت، رفت در طریقت رنجش خاطر نباشد، می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت عشقبازی را تحمّل باید ای دل، پای دار گر ملالی بود، بود و گر خطایی رفت، رفت گر دلی از غمزهی دلدار باری برد، برد ور میان جان و جانان ماجرایی رفت، رفت از سخنچینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزایی رفت، رفت