کهکشان بر حالت عالم تبسّم کرده بود امشب از حیرت زمین هم دست و پا گم کرده بود آسمان چون نیل از عشقش تلاطم کرده بود با خبر از مکّه ساقی باده در خُم کرده بود انعکاس روی ماهش آینه در آینه تکّیهای از ماه دیدم روی دست آمنه هم حُبَل هم لات هم عزّی به پایش در جنون سر نهاده روی خاکش طاق کسری با ستون نور مطلق اوست شاهد حکمت اشراقیون استخوانِ سینهی کعبه ز شوقش زد برون عرشیان خواندند امشب لطف سرمد آمده کاهنان در دیرها گفتند احمد آمده مکّه امروز است نورانی تر از هر کشوری مجمر آتش پرستان میشود خاکستری گرم تقدیس است خدا با شیوهی پیغمبری در پی تدبیر آیین نامهای دلبری کلّ آیات مقدّس باز نازل گشته است اوست عشق و سحرها با عشق باطل گشته است نیمی از تاریخ دین شرح تبسّم کردنش نیم دیگر خویشتن را وقف مردم کردنش در جهاد و کار بر ملّت تقدّم کردنش دیدن لبخند زهرا دست و پا گم کردنش حاسدان از این محبّت شعله ور شد جانشان عشق یعنی فاطمه تا کور بادا چشمشان هیچ خورشیدی به این آتشفشانی نیست، نیست هیچ مادر مثل او در مهربانی نیست، نیست هیچ مولودی به این شیرین زبانی نیست، نیست من که شرح عاشقی را هر دمادم گفتهام هرچه میگویم ز اوصافش همی کم گفتهام در همه رگهای من در بند بند پیکرم حک شده این نکته که من خانهزاد حیدرم غیر از این هرگز نباشد در مرام و باورم شیعهی آل علی هستم، غلام جعفرم عشق این دین است و من تا زنده هستم عاشقم شیعه ام مدیون الطاف امام صادقم