چکمه بردار از سینه رها کن مویش حُرمت کعبهی من جز به پرستیدن نیست سنگها فاصلهی تیغ و سنان را پُر کرد هیچ جای بدنش قابلِ بوسیدن نیست کمتر از بوسه به این حجمِ گلو کملطفیست بوسهگاهِ عَلَوی جایِ خراشیدن نیست زینتِ دوشِ نبی را همه بُردید زِ یاد بهخدا این بدنِ اسب دوانیدن نیست خودش از داغِ جگرسوزِ عطش سوخته است آی خورشید برو موقع تابیدن نیست مادرش مویهکنان خاک به سر میریزد دست و پا میزند او موقع خندیدن نیست همه دعوا سرِ یک پیرهنِ پارهشده است مَبَرش خاکِ زمین جامهی پوشیدن نیست غارت او که کفافِ همه لشکر ندهد چارهاش ریختن و بردن و پاشیدن نیست