چو هوا گشت پریشان و عطش از همه سو ریخت به جان همه طفلان

چو هوا گشت پریشان و عطش از همه سو ریخت به جان همه طفلان

[ حنیف طاهری ]
چو هوا گشت پریشان و عطش از همه سو ریخت به جان همه طفلان
مه تابان همه بنی هاشمیان رفت به پیش شه خوبان

 که مرا فرصت میدان بده آقا 
که رسید است به لب‌های همه اهل حرم جان 

همه طفلان، شده گریان، شده نالان
شده بی‌تاب و پریشان 

شکم خویش گذارند به نم‌های بیابان 
همه گویند عمو آب ندارد، جگرم تاب ندارد 

که علی اصغر شش ماهۀ تو خواب ندارد
چو شه کون و مکان دید که چشمان برادر شده لبریز غم و اشک

یکی مشک به او داد و به لب‌هاش، دعایی 
که خدا پشت و پناهت 

دل من چشم به راهت، به فدای رخ ماهت
روی اسبش شد و هی زد طرف علقمه 

در لشگریان همهمه افتاد و جهان زمزمه می‌کرد امید همه برگرد، مرو علقمه برگرد
به کفِ باد رها طرۀ گیسو بکشد عالمیان را 

زِ دم تیغ دو ابرو 
نفسش صبح دمادم نفسش آه، مسیحِ همه عالم 

همه ذرّات جهان محو کمالش
ببرد دل زِ همه عالمیان ماه جمالش

دل من گم شده در زلف کمندش، سرِ مژگان بلندش
همه گفتند که شیر آمد و ساقیِّ دلیر آمد و فرزند امیر آمد و از ترس نماندند و به قد قامت آن قامت موزون 

همه خواندند تبارک ، و تعالی چنین چهرۀ زیبا چنین قامت والا
ساقی تشنه لبان خم شد و از علقمه پر کرد دل مشک و به حال لب عطشان علی ریخت دوصد اشک و پر از مشک به سمت حرم آمد پر از درد و غم آمد

ساقی تشنه لبان مشک به بازو همۀ عالمیان روی دو زانو، هدف آخرشان زیر دو ابرو 
که به ناگاه کسی دست علمدار خدا را به زمین زد نه ولی مشک نیفتاد و به دست چپ خود داد 

جهان را هدف تیر زنان را، کسی دست دگر را زد و بازوی قمر را زد و با مشگ به دندان طرف خیمه شاهنشه خوبان شد و ناگاه ، زمین شد پر از زلزله و حرمله با تیر، دو تا چشم به هم دوخت، عمو سوخت که ناگاه عمود آمد و بشکافت سرش را و به هم دوخت پرش را دو تا چشم ترش را 
چو تیر آمد و بر مشک عمو خورد همه آرزویش مرد

صدا زد طرف خیمۀ ارباب که دریاب برادر که دگر تاب ندارم، که دگر آب ندارم
حرم آب ندارد، علی خواب ندارد

***

نظرات