چقدر سخته که چهل روز جدا باشی از نگارت شب و روزت گریه باشه نَمیری از داغ یارت چه سخته فراق و درد دوری چه سخته صبوری و صبوری تحمل کنم بی تو چه جوری؟ چهل روزه قلبم بیقراره دلم خون از درد روزگاره چهل روزه که چشمام هوای گریه داره حسین جانم ای حسین جان ... حالا که بعد از چهل روز رسیدم اینجا کنارت دعا کن تا که بمیرم به روی خاک مزارت بلند شو، تویی درمون دردم تو دستات بگیر دستای سردم برادر بزار دورت بگردم تو رفتی از دنیا سیر شدم من اسیر دست تقدیر شدم من نمی شناسیم از بس که برادر پیر شدم من حسین جانم ای حسین جان ... چهل روزِ پیش همینجا تموم غمهام شروع شد جلوی چشمای پُر اشکم تن پاکِت زیرورو شد همین جا زدم بر روی دستم همین جا دیگه از پا نشستم همین جا شکستی و شکستم همین جا غارت شد پیکر تو پریشون شد زلف مادر تو همین جا بیچاره شد برادر خواهر تو حسین جانم ای حسین جان ...