
چشم زمین خیس است، حالِ آسمان زار است عالَم سیَهپوش است، چون مهدی عزادار است تو اولین راهِ بیابانگردیات هستی این لحظههایی که پدر در آخرِ کار است پیغام دادم که بیا مهدی، اجابت شد یعنی که مابین بیاها فرق بسیار است ای آبروی آتشِ دل، هیچ میدانی بابا به خال گوشهی لعلت گرفتار است محتاج یاریِ تواَم آقای اهلِبیت بیمارِ چشم یار، محتاج پرستار است آه ای طبیب دردمندان، ای شفای ناب جوشانده از دست تو، نوشیدن اثر دارد نگرفته در آغوش بابا یک دلِ سیرت از بسکه دورم چشمهای مردمآزار است تأثیر کرده زهر، سوی دیدهام رفته ای نور چشمانم بیا، که چشم من تار است من قبل غیبت سوختم از دورهی هجران در آتشی کز حسرتِ یک لحظه دیدار است زهری که نوشیدم سحرگاه کارِ خود را کرد زیر لحد جسم نحیفم قبل افطار است هنگام تحویل امانات امامت شد یک کم بیا نزدیک، وقت نَقل اسرار است مابین این اسرار این بالاترین سِرّ است این روضهی جانسوز است، این غصه شرربار است این روزها حوریه را در شعله سوزاندند در این وسط هم دود، هم آتش گنهکار است مهدی بیا، مهدی بیایش در زمان جاریست این نالهها از زیر در، از بِین دیوار است یا منتقم، صدّیقهی ما را جوان کُشتند گریه امانم را بریده، حرف بسیار است دیگر زبان را بیش از این یاریِ گفتن نیست راه گریزم از این لبِ خشک و عطشدار است وقتی پیاله خورد بر دندان من، گفتم: با دستِ لرزان آب نوشیدن چه دشوار است تا حرفِ دندان شد، هوایم خیزرانی شد یعنی که اینجا گوشهای از مقتل یار است اینجا حکیمه عمهات در سِتر کاملاً محفوظ است ای وای از آنجا که زینب بِین اغیار است فرمود ای بیشرم، شرم از دخترانش کن دور و برِ سر را ندیدی گریهبازار است چوب ترت را از لبِ خشکیدهاش بردار لبی که خشکیده سریعاً زخم بردارد