ولي النعمة

ولي النعمة

[ محمد الجنامی ]
موتي وحياتي ودنيتي مرهونه بأعتابك
مرگ و زندگي و دنيايم همه در گروي قدمهاي توست

ضيعني من كل البشر دليني بس بابك
از همه مردم گم شدهام فقط مرا به سوي در خانهات هدايت كن

خليني دوم ابخدمتك
بگذار هميشه خدمتگزارت باشم

بعيوني شايل صورتك
تصوير تو را در چشمانم نگه داشتهام

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

شايلني خلگك سيدي أي والله هنيالي
اي آقاي من به ياد تو مرا حمل ميكني به خدا خوشبختم

ابالك صرت وانته اسكنت يابوعلي ابالي
به تو پناه بردم و تو آرامش بخشيدي اي ابوالفضل

ناطيني قيمه ابـهالعمر من غيرت حالي
به من ارزشي بخشيدي كه تمام عمرم را دگرگون كرد

حالي الك شمعه ابسهر تضوي بهوى العالي
حالم مثل شمعي است كه در سحرگاهان براي عشق والا ميسوزد

عمري صاير شمعتي
عمرم مثل شمع شده است

روحي اتذوب ابدمعتي
روحم در اشكهايم آب ميشود

لجلك ناري وحسرتي
برايت است آتش و حسرت من

لمن عرفتك سيدي آنه عرفت الاحساس
از هنگامي كه تو را شناختم اي آقاي من احساس را درك كردم

اقرب صديق اقرب وفي انته الأهل والناس
نزديکترين دوست و وفادارترين خانواده و مردم تويي

من فدوة اروح الهيبتك
فداي هيبت تو ميشوم

بعيوني شايل صوتك
صدای تو را در چشمانم دارم

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

ظلمة العمر العمر لو ماچنت انته ضوه ايامي
تاريکي عمرم اگر تو نبودي روشنايي روزهايم بودي

حققلي حلم ازيارتك وآنه انسه احلامي
روياي زيارتت را برام محقق كردي و آرامش بخش خوابهايم شدي

يمك مثل ضحكة طفل من تنمحي آلامي
وجودت مثل خنده كودكي است كه دردهايم را محو ميكند

امشي الك گلبي الك يسبگهن اجدامي
پيش تو قلبم پيش تو پاهايم ميتازند

انظر صورة مرقدك
به تصوير آرامگاهت مينگرم

چنك واگف وحدك
همانجا ايستادهام تنها

بحزنك الله ايساعدك
به حزن تو خدا يارت رسد

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

احضن جمر حزنك إذا يحسين اشوف الماي
اگر اشك ببينم گويا آتش غمت را در آغوش كشيدهام

معنى القليل ابحضرتك يعني كرم دنياي
كمي در حضورت معني بخشندگي دنياي من است

وانه العشت من نعمتك
و من از نعمت تو زندهام

بعيوني شايل صورتك
تصوير تو را در چشمانم دارم

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

شرط العشگ بين البشر مو مذهب وأديان
شرط عشق بين مردم مذهب و دين نيست

الحب إذا من كل گلب يصنع صدگ إنسان
عشق از هر قلبي انسانيت ميآفريند

ياسيدي وطفك صنع ارواح مو أبدان
اي آقاي من لطفت ارواح را ميآفريند نه جسمها را

ارواح حرة وللعرش تنطي النحر قربان
روحهاي آزاده كه براي عرش قرباني ميكنند

دمك راسم للبشر
خونت براي بشريت نقاشي كرد

لوحة تضحية نحر
تابلويي از فداكاري و از خودگذشتگي

حرية وذاته الأثر
آزادي و ذاتش اثر گذاشت

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

جاك السهم رايد حضن وانته افتحت باعك
تير به سوي تو آمد و تو آغوش گشودي

كل ثورة لو رادت نصر تتبع أثر گاعك
هر انقلابي كه خواهان پيروزي است اثر قدمهاي تو را پيگيري ميكند

يالوگقت من طيحت
در هنگام سقوطم

بعيوني شايل صورتك
تصوير تو را در چشمانم دارم

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

اخـيال واضيع ابظلمتي لوما ضوه عيونك
در تاريکي گم شدهام اگر نور چشمانت نبود

اعطش الك واشرب عشگ ويه اليعطشونك
به سوي تو تشنه ميشوم و از عشقت مينوشم در حالي كه ديگران به تو تشنهاند

لمصيبة الحرة اصبحت هذا آنه مجنونك
به خاطر مصيبت آزاده شدهام اينگونه ديوانه تو شدهام

يالعودتني إعله الدمع ما أسلك ابدونك
اي كاش مرا به گريه عادت داده بودي تا هرگز بدون تو نباشم

انساك يعني اصبح حجر
فراموش كردنت يعني سنگ شدن

أهواك حد گطع النحر
عشق تو مرز شهادت است

وياك متهمني البشر
با تو بودنم مردم مرا متهم ميكنند

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

خليني دوم اسـتشعرك مثل الألم للروح
بگذار هميشه تو را مثل درد روح احساس كنم

تمثالك ابنص الگلب واگف لچن مذبوح
تصوير تو در قلبم نقش بسته در حالي كه زخمي هستم

وآنه الي دينك اقرايتك
و من آن كسي هستم كه دين تو را خواندم

بعيوني شايل صورتك
تصوير تو را در چشمانم دارم

يحسين يحسين
اي حسين اي حسين

نظرات