وقتی می‌ری با یه کفن با چادرت چیکار کنم

وقتی می‌ری با یه کفن با چادرت چیکار کنم

[ مهدی رسولی ]
وقتی می‌ری با یه کفن با چادرت چیکار کنم
مخفی‌ترین راز حسن با چادرت چیکار کنم

نمی‌تونم اصاً درِ خونه‌مونو باز کنم
دسته‌جمعی زدن، به کی آخه اعتراض کنم
حق بده اگه من گله از همه حجاز کنم

زهرا زدن زدن زدن تو رو
کی سرت داد کشید، به اون صدا لعنت
حسن از خواب پرید، به کوچه‌ها لعنت
فضّه فریاد کشید: به میخ در لعنت
به رد چکمه‌ی چهل نفر لعنت

*****

خورده گره به کار من، می‌شه دوباره حل کنی
بیرونه دستت از کفن، بچّه‌هاتو بغل کنی

حتّی از تُو کفن داری خونه‌داری می‌کنی
چشماتو نبند، اشک ما رو جاری می‌کنی
با حسین و حسن داری بی‌قراری می‌کنی

نفساتو نگیر، باز به خونه‌مون صفا بده
تو طبیب دلی، خودتو خودت شفا بده
نرو جون علی، تو به درد من دوا بده

زهرا بمون بمون بمون فقط
آره پهلوت شکست، به اون لگد لعنت
دست و بازوت شکست، به اون لگد لعنت

*****

گریه‌هاتو بذار واسه اون غریب بی‌کفن
که شبیه خودت اونو دسته‌جمعی می‌زنن

ای وای زدن زدن زدن چقدر
پیرمردا زدن، به اون عصا لعنت
قبل از عصا زدن به نیزه‌ها لعنت
نیست انگشترش، به ساربان لعنت
چی آورده سرش، به سنان لعنت

نظرات