نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر، شبش، نان روضه نفروشم غم گرسنگیات، قوتِ غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک مینوشم قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمیجوشم حسین گفت پدر، جای لای لایی شب شراب ریخت به جانم هنوز مدهوشم به چهارگوشهی قبرم قسم، که بعد از مرگ برای تنگیِ قبرم گدای شش گوشَهم کفن که دست مرا بست، دست تو باز است و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنهات نمیمیرم؟ مرا ببخش عزیزم که آب مینوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسرِ تو نشد فراموشم عزیز فاطمه، خیلی برای من سخت است تو پارهپیرهنی، من لباس میپوشم ***** (السّلام، ای بدن بیسرِ گرمادیده السّلام، ای سر مجروح کلیسادیده) ... (با چه وضعی ته گودال کِشاندند تو را ما شنیدیم، ولی زینب کبری دیده) ... (به سمت گودال از، خیمه دویدم من شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من سر تو دعوا بود، ناله کشیدم من سر تو رو بردند، دیر رسیدم من یه گوشهی گودال، مادرو دیدم من که رفته بود از حال، دیر رسیدم من)