هزار درد به دل ماند و نیست درمانی خبر به شهر رسیده دگر نمیمانی نفس بگیر دوباره مرا صدا بزنی بگو علی و نجاتم بده ز حیرانی من از تو دستشکسته که نان نخواستهام قرار بود که دَسداس را نچرخانی ببخش فاطمه من بودم و زدند تو را چه ضربهها که نخورد آیههای قرآنی