هر زمان سختیه هر مرحله بی حد میشد فاطمه مادر دلسوز محمد میشد گاه با تیغ زبان یک تنه حیدر بود و گاه در خواندن خطبه خوده احمد میشد برساند به نبی یا به علی یا زهرا حامل وحی در این بیت مردد میشد چه یتیم و چه اسیر و چه فقیر و مسکین بهرمند از کرمش هر که میآمد میشد چادر فاطمه از گبر مسلمان میساخت لااُبالی دره این خانه مقیّد میشد پشت این در ملک الموت سه بار اذن گرفت آتش و دود به اذن چه کسی رد میشد چه گذشتس مگر در پس این در که علی حرف در میشد اگر حاله دلش بد میشد پارهی جان نبی داشت به همراه پسر روزی از کوچهی شهر پدرش رد میشد ناگهان شیشهی عمر پسر افتاد و شکست وسط کوچه همان شد که نباید میشد ********