نشسته ‌ام که کنار غم تو جان بدهم

نشسته ‌ام که کنار غم تو جان بدهم

[ حاج حسن خلج ]
نشسته‌ام که کنار غم تو جان بدهم
نشسته‌ام به صدای تو گوش جان بدهم

سپرده مادرمان تا همیشه پیش تو باشم
چگونه زندگی‌ام را به دست این و آن بدهم

چگونه قافله سالار کودکان تو باشم؟
اگر بناست که دل به قدی کمان بسپارم

چگونه موی تو را بین قتلگاه غریبی
به شمر و خولی و حرمله یا به سنان بسپارم؟

چگونه پیروهنت را تن غریبه ببینم؟
نگین دست تو را دست ساربان بسپارم

چطور پیش رباب و چطور پیش سکینه
لب و دهان تو را دست خیزران بسپارم؟

*امشبی را شَه دین
در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع*

جار و جفا روا شد و
خون به دل خدا شد و

حوالی ساعت سه
قیامتی به پا شد و

بعد تمام شهدا
نوبت شاه ما شد و

وقت نزول آیه‌ی
مصیبت و بلا شدو

تمام لشکر عدو
یک سره یه صدا شدو

نوبت رقص نیزه و
خنجر و دشنه‌ها شد و

سنگ روا به سوی شاه کربلا
سنگ همه رها شد و

دهان خشک و تشنه‌ای
با نیزه‌ای وا شد و

خدا ببین که چکمه‌ای 
به روی سینه جا شد و

دست رسید به موی سر
شمر چه بی حیا شد و

به پیش چشم خواهرش
سرش به نیزه‌ها شد و

*چه بگویم نه با خودم پیداست
غم این دل مگر یکی و دوتاست
به همم ریخته گیسویی
به همم ریخته مدت هاست

یا برگرد یا این دل را برگردان
یا بنشین یا این آتش را بنشان*

به پیش چشم خواهرش
سرش به نیزه‌ها شد و

پیروهنش به جای خود
تنش که نخ نما شد و

به دست گرگ های شوم
دوباره جا به جا شد و

چند دقیقه‌ای تنش
به حال خود رها شد و

بعد دوباره مورد 
حمله اشقیا شد و

مصیبت بزرگ تر
رسید و مبتلا شد و 

گودی قتلگاه او
پر از برو بیا شد و

سواره ها، پیاده ها
خدای من! چه ها شد و

افتاده بین قتلگاه تو چنگ کینه‌ی سپاه
نداره دیگه جون پناه، پناه عالم

دُورش پر از کمینه
زینب داره میبینه 
رو سینه‌ی داداشش 
شمر لعینه

بالای گودال هی میره از حال
پیر شده زینب، قد هزار سال 

سالار زینب...

نظرات