من ناقابل و رویای تماشای تو حیف چشم من حیف که نشناخته سیمای تو حیف عاشق بی سر و پای تو کجا و قدمم من اگه جان نکنم نذر سراپای تو حیف این همه لطف بر این نوکر بیمقدارت نکنم قدرشناسی ز کرمهای تو حیف حب سلطان نجف دست مرا میگیرد پای هر یا علیام گر نشد امضای تو حیف یک شب جمعه مرا کرب و بلا مهمان کن در حرم حظ نبرم از قد و بالای تو حیف چون کنی گریه تو بر جد غریبت به حرم همدم روضه نباشم به تسلای تو حیف گفته بودی که شب و روز کنی گریهی خون در مصائب نشوم محرم غمهای تو حیف بارها گفتهای ای عمهی مضروبهی من گوش نامحرم و آن خطبهی غرای تو حیف سر ببریده و بدگویی ابن الطلقا آن لب تشنه و بیرحمی اعدای تو حیف