من ولی الله سبحان باقرم

من ولی الله سبحان باقرم

[ حاج منصور ارضی ]
من ولی الله سبحان باقرم
دم به دم ذکر خدا را ذاکرم
نعمتش را از دل و جان شاکرم
در مصائب قدردان و صابرم
در بلا بس استقامت کرده‌ام
کربلا سیر قیامت کرده‌ام

من قیامت را میان سوز و آه 
دیده‌ام از خیمه‌گه تا قتله گاه
کل محشر را فقط در یک نگاه
شرح گویم با زنان بی پناه
من قیامت را به مقتل دیده‌ام
آل زهرا را معطّل دیده‌ام

اسب بی صاحب که آمد تا حرم
وای من از عمّه‌های مضطرم
راه افتادند آل اطهرم
تا کنار آن امام بی‌سرم
در میان تندبادی از غبار
روی جسمش تاخت دشمن ده سوار

سرورم پهلو به پهلو می‌شد و
هجمه‌ها بر پیکر او می‌شد و
غارت از کفار هرسو می‌شد و
رأس او بر نیزه‌ها رو می‌شد و
این‌چنین بگذشت بر خون خدا
زنده زنده شد سرش از تن جدا

دست و پا می‌زد حسین
زینب صدا می‌زد حسین

تا که راحت شد خیال کوفیان
شد مباح آتش زدن، غارت کنان
امر شد بر خولی و شمر و سنان
حمله‌ور گردند بر ما بی امان
در میان خیمه‌ای بابای من
داشت با معبود در سجده سخن

دیدم آن دم کینه‌ی شیّاد را
شعله بر سجّاده‌ی سجّاد را
عمّه‌ام فریاد زد صیّاد را 
دست برداری این بیداد را
هان مگر از روی نعشم بگذری 
تا بلایی بر سر او آوری

هیبت زینب هیاهو را شکست
قدرت او دشمن او را شکست
نعره‌اش دژخین ترسو را شکست
سوز صوتش تا فراسو را شکست
تازه فهمیدند حیدر زنده است
در حرم یک لشگری رزمنده است

بعد از آن فریاد بر عترت زدند
کعب نی بر معجر عصمت زدند
بدتر از این بددهان‌ها ضربه هر فرصت زدند
تا چهل منزل به ما تهمت زدند
دست‌ها بر ریسما‌ن‌ها بسته شد
دشمن از فریاد زینب خسته شد

گرچه از شام بلا جان بر لبم
از همان گودال طی شد منصبم
بعد سجّاد آن امیر مکتبم
من علمدار حسین و زینبم
از دو دست زاده‌ی ام البینین
کی علم افتاد آنجا بر زمین

نظرات