من غریبم جز خدا دردامو هیچ کی نمیدونه

من غریبم جز خدا دردامو هیچ کی نمیدونه

[ حاج اسلام میرزایی ]
من غریبم جز خدا دردامو هیچکی نمیدونه
همسرم شد قاتلم ای داد و بیداد از زمونه
لخته ی خون جاریه از روی لبهای من ای وای
غصه های من شبیه کوهی از ماتم میمونه

تنم داره میسوزه تو حرارت و تو تب
بیا به بالای سرم زینب
که لحظه های آخرم شد

پریشونم، غمای من نداره درمونی
هر دو تا چشمم شده بارونی
غمم غمای مادرم شد

دم آخر پریشانم
حسن جانم...
* * * *
بی قرارم لحظه های آخری برای مادر
من که بودم شاهد مصیبت و غمهای مادر
توی هُرم شعله ها مادر به زیر دست و پا سوخت
یادمه که پشت در آتیش گرفت اعضای مادر

یه عده پست، دست غریب عالمو بستن
پهلوی مادرم رو بشکستن
امان از این همه غم و درد

خودم دیدم تو کوچه مادرم زمین افتاد
روبروی نگاه ما ای داد
مادرو میزدش یه نامرد

دم آخر چه نالانم
حسن جانم...

نظرات