
همهی بال و پرش را بردند پیش چشمش ثمرش را بردند بعد گهوارهی شش ماههی او معجر شعلهورش را بردند آنهمه داغ به دل داشت و باز نور چشمان ترش را بردند بدنش روی زمین بود ولی بر سر نیزه سرش را بردند میتوان گفت به تعبیر دگر روی نیزه پسرش را بردند رحم کردند به قنداقه ولی جامههای پدرش را بردند