مرغ درمانده‌ام و بال و پرم افتاده

مرغ درمانده‌ام و بال و پرم افتاده

[ سیدرضا نریمانی ]
مرغ درمانده‌ام و بال و پَرَم افتاده 
قرعه‌ی خون‌جگری بر جگرم افتاده 

معصیت ریشه‌ی ایمان مرا سوزانده 
بی‌سبب نیست ز شاخه ثمرم افتاده 

یک نفر نیست به دادِ منِ تنها برسد 
آنقدر دامِ گُنَه دور و برم افتاده 

دیر شد، آخرِ عمری به خودم آمدم و 
وسط معرکه دیدم سپرم افتاده 

همه‌ی دار و ندارِ دل رسوای من است 
این دوتا قطره که از چشمِ تَرَم افتاده 

حُبّ زهرا منِ خسران‌زده را آدم کرد 
بر زبان همه، حالا خبرم افتاده 

دل‌خوشم سائلم و ریزه‌خورِ پنج تنم 
روزی‌ام دستِ خدایانِ کَرَم افتاده 

بی‌سبب نیست به لب نادِ علی می‌خوانم 
به سرم شورِ نجف، شورِ حرم افتاده 

هر شبِ جمعه دلم سوخت از آن روزی که 
سوی شش‌گوشه‌ی دلبر نظرم افتاده 

تربت کرب‌وبلا با دلِ من کاری کرد 
باده‌ی ناب هم آخر ز سرم افتاده 

روزی‌ام کرب‌وبلا نیست ولی شکرِ خدا 
به‌سوی مجلس روضه گذرم افتاده 

مادری موی‌پریشان به حرم آمد و گفت 
خنجری کُند به جانِ پسرم افتاده 

چقدر چشم طمع بر زره و پیرهنِ 
تشنه‌ی در دلِ خون غوطه‌ورم افتاده

نظرات