مادر ندارد مادر ندارد شاهی که تنها مانده و لشکر ندارد آنقدر زخمیست جایی برای بوسه بر پیکر ندارد در بین گودال افتاده و عمامهای بر سر ندارد مادر ندارد مادر ندارد... واه میدید زینب اما چنین در خاک و خون باور ندارد دورش شلوغ است حالا که تنها مانده و یاور ندارد میگفت زینب شاید که قاتل همرَهَش خنجر ندارد با گریه میگفت ای کاش میشد پیرهن برندارد مادر ندارد مادر ندارد... گودال تنگ است صحرا مگر جایی از این بهتر ندارد مادر ندارد مادر ندارد... کشتید اما دیگر چرا انگشت و انگشتر ندارد وقتی که لبها خشک است تابِ خِیزرانِ تَر ندارد میگفت دشمن کارش تمام است او که آبآور ندارد با کینه میزد میگفت فرقی با خودِ حیدر ندارد یک سو رباب است بیچاره تنها مانده و پسر ندارد سطح بالا آب آمده اما علیاصغر ندارد یک سو رقیه غیر از فرار او چارهای دیگر ندارد با تازیانه دیگر نزن طاقت یک دختر ندارد مادر ندارد مادر ندارد... ای وای زینب در بین نامحرم چرا معجر ندارد وای مادر ندارد مادر ندارد... حالا چه گوید ذکری بهجر اَمَّن یُجیب مضطر ندارد کفن ندارد یک جای سالم هم دگر بر تن ندارد بردند دیگر انگشتر و عمامه و جوشن ندارد ای نانجیبان پیراهن کهنه دگر بردن ندارد وای ما که اسیریم بال و پَر زخمی دگر بستن ندارد کافیست دیگر آل پیمبر ناسزا گفتن ندارد ای نامسلمان اشک یتیم دیدن که خندیدن ندارد طفل سه ساله هر کار کرده این همه زدن ندارد کفن ندارد کفن ندارد...