لیلای قصهی مجنونی شیرین خاطرِ فرهادی من از دست داشتم میرفتم تو بودی که نجاتم دادی حالا توی آغوشت هستم حالا توی دستاته دستم کنار ضریحت حسین جان نشستهام همین خوبه قلبم با تو میکوبه تا سلام میدم رو به گنبد حسین همین خوبه که نم نمِ بارونه شبها تو خیابونِ بینالحرمین تو ذکر ربنای عشقی تو عشقِ شهدای عشقی من امّا بندهی ناچیزم تو عشقی تو خدایِ عشقی زیر بارون اسمت رو بردم نبودی تا حالا میمردم همه زندگیمو به دستت سپردم