بر دیدهی ما ضیاء بِده مهدی جان بر سینهی ما صفا بِده مهدی جان دور سر مادرت بگردان چیزی آن را صدقه به ما بِده مهدی جان **** قرآن ناطقم، رُخت از من نهان مکن بیرون روان زِ جسم منِ ناتوان مکن جای تو روی سینه و دوش رسول بود بنشین به دیدهی من و جا بر سنان مکن یادم نمیرود که بگفتی به قتلگاه: بیرون میا زِ خیمه به مرگم فغان مکن دیدی فغان نکردم و بیرون نیامدم شاها تو هم زِ دختر خود رخ نهان مکن **** سرت به خانهی دل جا دهم ولی چه کنم که پای نیزه بلند است و دست من کوتاه عزیز من، نه سرم از سرت عزیزتر است ببین که سر شکنم من به پای این درگاه حسین، حسین جانم...