فغان میزد که یارب خاک این صحرا نبود ای کاش و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش حسین جانم حسین جانم ... یقین تکلیف با عطش اینگونه روشن بود فراتی هست اینجا پیش رو اما نبود ای کاش سه شعبه تیر را میدید با خود زیر لب میخواند ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش چه میشد که نبود اصغر در این لشگر اگر هم بود سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش هزاران مرد تیر انداز را میدید و هِی میگفت علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو میکرد اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش