
غیر تو من از کسی دَم نزدم من برا تو خودمو کم نزدم هر جا حرف سینهی شکسته شد مگه روی سینه محکم نزدم دوسِت دارم حسین، نگاه نکن بَدم مُحرّم اومد و منم با گریه اومدم تا روضهخون میگه رو خاک قتلگاه با صورت افتادی زمین، به صورتم زدم حسینجان، حسینجان خواهرت اومد برای دیدنت حسینجان، حسینجان نیزه رو بیرون میکشید از تنت حسینجان، حسینجان به قتلِ صبر عاقبت کشتنت حسینجانم... شنیدم روز قیامت که میای همه میبینن هنوز سر نداری صدای ملائکه بلند میشه بمیرم من مگه مادر نداری؟ دوباره روضهها اونجا شروع میشه فاطمه با تنت همین که روبهرو میشه دست شکسته رو به پهلو میگیره خیره به رگهای بریدهی گلو میشه بُنَیَّ، بُنَیَّ رحم نکردن به دل مادرت بُنَیَّ یه جوری از بدن جدا شد سرت بُنَیَّ هنوز نامرتّبه حنجرت