غروب بود و افق هوای گلگون بود

غروب بود و افق هوای گلگون بود

[ حسین سیب سرخی ]
غروب بود افق حرف‌های گُلگون داشت 
زِ تیرِ فاجعه، زینب دلی پُر از خون داشت

غروب بود و غریبانه خیمه‌ها می‌سوخت
کرانه، چشم بدان حزن بی‌کران می‌دوخت 

نسیم گیسوی خون را دَمی تکان می‌داد 
به این بهانه، گُلِ زخم را نشان می‌داد 

دل شکسته‌ی زینب شکسته‌تر می‌گشت 
چو چشم طفل به سودای آب، تَر می‌گشت 

فتاده بود زِ اوجِ فلک ستاره‌ی عشق
شکسته بود به یک گوشه گاهواره‌ی عشق

ستاده اسب و شکوهِ سوار را کم داشت 
افق به سوگ شقایق لباس ماتم داشت

به روی و دست و پای، اسب می‌راندند
هزار باره به نعش ستاره می‌راندند 

نبود دست که گیرد ستاره در آغوش 
میان تیر، تنِ پاره‌پاره در آغوش 

نبود دست که بیرون زِ زخم آرد تیر 
به خیمه آب رساند اگر گذارد تیر 

سوار آب چو پرواز تجسم کرد 
چه صادقانه بدان زخم‌ها تبسم کرد

زِ خونِ لاله تمام کرانه رنگین بود 
خمیده بود افق بس که داغ سنگین بود

حسین با همه قامت فرود آمده بود
قیام، حمد کنان در سجود آمده بود 

صدای سوگ زِ محمل به آسمان می‌رفت
نوای مرثیه‌خوان بود و کاروان می‌رفت 

(حسین، حسین، حسین حسین غریبِ مادر)۲

نظرات