عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد

عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد

[ جواد مقدم ]
عاشقی کن که عجب حال و هوایی دارد
عاشق مست فقط راه به جایی دارد

درجه بندی عاشق به همین سوختن است
دل محتاج تَرَک خورده بهایی دارد

خانه‌ی اهل کرم را به گدایش بشناس
هر کرم خانه که باز است گدایی دارد

به کرم خانه‌ی مولای نجف باید رفت
حضرت عشق چه ایوان طلایی دارد

ناخود آگاه لبم مثل دلم می‌خواند
کنج ایوان نجف بَه چه صفایی دارد

مادر دهر نزایید و نخواهد زایید
بشری را که خودش شأن خدایی دارد

سر ما را به هوایش سر داری بزنید
تا بدانند علی باز فدایی دارد

همه با آمدنش معجزه‌ها را دیدند
چشم وا کرد علی چشم خدا را دیدند

دل سپردیم به سودای نظر داشتنت
چشم داریم به امید گذر داشتنت

لطف کردی که زِ بالا به زمین آمده‌ای
مانده‌ام مات همین لطف سفر داشتنت

انتخاب گِل ما را به تو داده است خدا
جان فدای نظر معجزه داشتنت

تو که در خانه خودت حضرت زهرا داری
چه نیازی‌ست علی جان به نفر داشتنت

هنر رزم جمل، کرب و بلا یا صفین
بارِک الله به اینگونه پسر داشتنت

تو همان شیر نرّی که زرهت پشت نداشت
فخر می‌کرد خدایت به جگر داشتنت

میمنه، میسره، تکثیر شدن کار تو بود
صد و ده مرتبه یاهو به هنر داشتنت

قرن‌ها شد سپری باز تو تکرار شدی
بی سبب نیست اگر حیدر کرار شدی

آمدی روی زمین تا که معطر باشد
خاک و عرش از نظر رتبه برابر باشد

پیرمرد عجمی را نظرت سلمان کرد
رتبه دادیش که منای پیمبر باشد

تو که هستی که غلامان تو صاحب کرمند
جبرئیل آمده هم رتبه‌ی قنبر باشد

آن کسی را که خود فاطمه تأیید کند
می‌نویسند که دیوانه ی حیدر باشد

عمر خود را سر کوی تو فقط سر کردم
به هوای تو دلم خواست کبوتر باشم

ما خرابیم که با دست تو آباد شویم
نظری کن که دلم عرصه ی محشر باشد

از قدمهای تو هم معجزه بر می‌آید
پس عجب نیست که خاک قدمت زر باشد

چه قَدَر خوب شد اینکه پدر دنیایی
سببی شد که دگر فاطمه مادر باشد

تو رسیدی که فقط با تو مباهات کنیم
ذکر تسبیح شدی با تو مناجات کنیم

این ساقیِ ما پیاله کم می‌ریزد
در باده‌ی من مدام غم می‌ریزد

اصلاً که نیازی به مِی و مستی نیست
ایوان نجف مرا به هم می‌ریزد

آخر همه باید به علی رو بزنند
از شاه و گدا پیش تو زانو بزنند

در قبر چنان زِ وصف حیدر خوانم
تا آن دو ملک نعره‌ی یاهو بزنند

نظرات