عاشقان را کمال سوختن است

عاشقان را کمال سوختن است

[ حاج حسین سازور ]
عاشقان را کمال سوختن است
روح عاشق مجرد از بدن است 

گرچه تنها سه سال سن من است 
صورتم شبیه پیرزن است

دختر نازدانه‌ی سابق 
شد گرفتار زجر نا لایق

ملک اما به شکل انسانم
چند وقتی‌ست در بیابانم

سنگ خوردم شکسته دندانم
مردم شام من مسلمانم

خسته از زخم‌های تقدیرم
خارها می‌کنند تحقیرم

باز اما به دل نمی‌گیرم
دارم از درد سینه می‌میرم

مثل زهرا شدم حواسم هست
جای پا بروی لباسم هست

بر روی ناقه‌های لنگ و چموش
رفتم از ترس کوچه‌ها از هوش

وای از چشم مرد برده‌فروش
حرف‌های بدی رسیده به گوش

از همه دختران گرسنه ترم
پره نامحرم است دور و برم
دائما تیر می‌کشد کمرم

روی این صورت گل افتاده 
رد دست غریبه افتاده

آن همه اضطراب را چه کنم
غصه‌ی بی حساب را چه کنم 

بابا گریه‌های رباب را چه کنم
بزم رقص و شراب را چه کنم

به دل ما چقدر غم دادند
جلوی ما به تخت لم دادند

******

وای از دخترکانی که گرفتار شدند
دست و پا بسته تماشایی بازار شدند

همسفر با ولد پست زناکار شدند
به تماشا نشستند و خریدار شدند

دخترت از لگد شمر کمر درد گرفت
دخترت مشت و لگد خورد که سردرد گرفت

تازیانه به تنم کرد اثر درد گرفت
ته نیزه به سرم خوردم پدر درد گرفت

بی حیاها به من و عمه کمربند زدند
بین بازار به اطفال تو پابند زدند
چوب را با لب و دندان تو پیوند زدند

مست بودند چه با حوصله می‌رقصیدند
همه با قهقهه‌ی حرمله می‌رقصیدند
گریه می‌کردم و با هلهله می‌رقصیدند
چه بگویم به که گویم گله می‌رقصیدند

دور از چشم عمو بزم شرابم بردند
من نمی‌رفتم و با زور طنابم بردند
میگساران همه با قلب کبابم بردند
و به دنبال سر طفل ربابم بردند

ساربان آمد و با مشت به رویم می‌زد
 

*******


من که جز کنار تو که جایی نبودم
هرجا که تو بودی منم اونجا بودم

مگه جای دختر بین اغیاره؟
مگه جای دختر بین بازاره؟

یه نامحرم چشم بد به ما انداخت
عمویم آنجا بود کار او می‎‌ساخت

بی تو نمی‌خوام بمونم منم ببر
الهی دردت به جونم منم ببر

نظرات