شمشیر و تیغ و نیزه ی خود را گذاشتند

شمشیر و تیغ و نیزه ی خود را گذاشتند

[ حاج محمدرضا طاهری ]
شمشیر و تیغ و نیزه ی خود را گذاشتند 
خورشید را مُقَطَّعُ الاَعضا گذاشتند 

وحشی شدند و موقع تقسیمِ غارتش 
بر مُصحَفِ شریفِ تنش پا گذاشتند 

چرخی زدند با سرِ بر نیزه رفته اش 
داغی عجیب بر دلِ زهرا گذاشتند 

دیگر به نعلِ تازه زدن احتیاج بود 
جایی برای تاختن آیا گذاشتند؟ 

از قتلگاه راضی و دستِ پُر آمدند 
سهمی برایِ زینب كبری گذاشتند؟ 

لرزید عرشِ اعظم و بارانِ خون چكید 
آتش مگر به گیسوی حَورا گذاشتند؟ 

زینب به گریه گفت عَلیكُنََّ بِالفِرار 
با ترس و لرز پای به صحرا گذاشتند 

شمشیر كعبِ نِی و سَنان تازیانه شد 
بیداد كینه را به تماشا گذاشتند 

حتی فرشته دست به شیون گرفت و سوخت 
تا دست رویِ چادر زن ها گذاشتند 

از روسری گرفته تا گوشواره را 
در خیمه ها به مَعرضِ یغما گذاشتند 

خورجین به دست ها سرِ یك ذره بیشتر 
حتی میانِ خود سرِ دعوا گذاشتند 

مستِ غرور لشگرِ عشرت عقب كشید 
و ما بقیِ ظلم به فردا گذاشتند 

شب را برایِ آن همه نیلوفری شده 
یك خیمه نیم سوخته را جا گذاشتند 

دل های نیمه سوخته شان تازه گُر گرفت 
بر گِردِ آب، روضه ی سقا گذاشتند 

چرا انگشت و انگشتر نداری 
چرا عمامه ای بر سر نداری 

نگو عمامه ای بر سر نداری 
چرا زینب به سر معجر نداری

نظرات