
شبیه هاجرِ دنبالِ آب باگریه دوید از دل صحرا رباب باگریه بهگریه گفت: که سیراب شد علیاصغر؟ حسین داد به خانم جواب؛ باگریه حسین گفت: علیجان خدانگهدارت رباب گفت: عزیزم بخواب، باگریه (غریبانه دَستی، به مویت کشیدم) ۲ پس از آن عبا را، به رویت کشیدم نمیشد که با تیر خاکت کنم من خودم تیر را از گلویت کشیدم خون از لبانِ، چاک چاکش پاک کردم با دست خود شش ماهه ام را، خاک کردم هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم با تکهای قُنداق طفلم را کفن کردم بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم خیره به رگهای ظریف گردنش بودم در گوشش اِسترجاع را با لحن غم خواندم آنجا به تنهایی نمازش را خودم خواندم من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد بابای بچه مرده از حالم خبر دارد دست نگه دار، خاک نریز، روی سرش یه لحظه صبر کن برسه مادرش عادتشه نمیخوابه پسرم، تا نگیرم بغلش لالا لالا لالا، اَصغر مادر لالا لالا لالا لالا لالا لالا، بخواب مادر لالا لالا لالا، علی اَصغر تو دِلَمه مادر، راز نهفته همش میترسم، سَرت از، نیزه بیفته سَرت بر روی نیزه ناز مانده برای مادرت این راز مانده تقصیر نیزه یا سه شعبهس چرا مادر دهانت باز مانده به دستانم غل و زنجیر دارم گلایه زیر لب از تیر دارم چرا قهری مگر تقصیر دارم بیا از نیزه پایین شیر دارم دو دستم را به زیر آب بردم حلالم کن نبودی آب خوردم علی داشتم، شیر نداشتم حالا شیر دارم، علی ندارم بس کن رباب، بس کن رباب حال تو بهتر، نمیشود این گریهها برای تو اصلا... حسین، حسین، حسین