شبی که در نفس سرخ ماه طوفان بود شبی که آب فرات آتش فروزان بود شبی که ارض و سماوات، کربلا شده بود شبی که خشم خداوند، بر ملا شده بود حسین بود و نماز شب و مناجاتش حسین بود و شب وعدهی ملاقاتش حسین جان... حسین بود و صد و چند شاخهی یاسش حسین بود و زهیر و حبیب و عباسش حسین بود و شب وصل جان نثارانش حسین بود و سر و دست و چشم یارانش درون خلوت شب، حرف با خدا میزد گرفته سر به کف، اصحاب را صدا میزد که ای در عالم ذر بوده جان نثار حسین شما در این شب غربت شدید یار حسین هزار مرتبه از شوق دوست، جان دادید ز جان گذشتگی خویش را، نشان دادید به آن خدا که از او، ارجعی شنیدم من بلند مرتبهتر از شما، ندیدم من شما ز لشکر بدر و حُنین خوب ترید شما به جمع شهیدان چو شمع جلوهگرید حبیب و عابث و عباس و عمر بود و بریر علیاکبر و قاسم، سعید جون زهیر من از برای خدا، سر گرفتهام سر دست گذشتهام ز همه هست خویش، هر چه که هست خدا روز صبح ازل، برگزیده است مرا برای دادن سر، آفریده است مرا حسین جان... چه غم که دشت شود لالهزار از خونم من از وفای شما فرد فرد ممنونم ز کارزار به کارزار خویش روید از این دیار به سوی دیار خویش روید