شب بود و از خون گریههایش ماه میسوخت عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت تنهاست دارد میکشد آب آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت از بس که آتش داشت در سینه عرق داشت میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت تنها خیالی را میان خانه میشست طوری که پیش او رسول الله میسوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بس که با أُماه یا أُماه میسوخت در بین دندان آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت دستش به پهلو زد سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه میسوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ میزد نفس میگفت یا فتّاح میسوخت خون میچکد از سنگ غسل از شانه، تابوت، در زیر کوه داغ گویا کاه میسوخت