شب اول برای روضه رفتم، اذن از مادر گرفتم و با غم و مهر حسین، دستور تا آخر گرفتم چونکه رخصت داد مادر، سبقت از عود و گلاب و نافه و عنبر گرفتم آمدم در روضه با احساس حس پنج گانه صادقانه، بیکرانه، شاعرانه، عاقلانه، عاشقانه پس برای روضههای سخت، آنطوری که دیدن جایگاه ویژه دارد برای روضهی مادر شنیدن، جایگاه ویژهای دارد برای روضهی غیرت ولیکن چشم و گوشم را گرفتم تا نفهمم درد یعنی چه برای روضهی غیرت برای خاطر مولا برای درک آقایم، فقط با حس بوئیدن به متن روضه میآیم همین که بو کشیدم آمد از شش سمت، بوی یاس ولی در عطر این گُل، طعم پُر رنگ کبودی نیز شد احساس بجز بویِ کبود یاس بوی عود هم آمد مشامم سوخت زیرا، بر مشامم بویِ داغ دود هم آمد چنانکه حرفِ تیزِ میخ را، در اصل گوش چوب میفهمد کسی که خورده سیلی، بوی خون را خوب میفهمد و من از بویِ خاک و بویِ نَم، فهمیدم آمد اشکهای شاه در اینجا کنار در مشامم پُر شده دیگر می آید بوی یاس و بوی دود و بوی خاک و بوی خاکستر و در پایان روضه، آه بویِ تندِ سیبی ناگهان آمد گمانم که حسین ابن علی، از خانه سمتِ مادرش سینه زنان آمد میانِ روضهی مادر، رسیده بر مشامم، بویِ خاک کربلا آخر که هر جا سر گذارم، میگذارم سر به سُجده رویِ خاک کربلا آخر حواس پنجگانه پَرت شد، از مادر و آمد سویِ گودال رسیده خواهری با پنج حسِّ کاملِ خود، اسب خونین را به استقبال و زینب میرود از حال، با اندوهِ مالامال